و این خزان ناتمام
ایستاده در غروب سپیده دم
در قوس پلک های آبشار
نه صفر
نه یک
تنها رد پایی از من
در تنگنای درّه ی نیستی
لغزان در یلدای گیسوان روسپیان
که بند ناف من است
می ترسم
که برگ های ریخته
برف را نبینند
۹۹/۹/۹
ترنم آغاز...برچسب : نویسنده : ghn92o بازدید : 168